محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

فندق مامان حسام کوچولو

تولد باباجون

خوشگل من بالاخره انتظارمون به پايان رسيد وتولد بابايي اومد. منم كه از چند روز پيش مدام به اين فكر مي كردم كه چكار كنم كه بابايي خوشحال بشه، به اين نتيجه رسيدم كه براش كفش بخرم و يه جشن كوچولوي 3 نفره بگيريم.البته بگم كه كيك هم خودم درست كردم . شب خيلي خوبي بود و به هر سه مون خوش گذشت. بابايي كه از پله ها بالا اومد براش مي چرخيدي و تولدت مبارك مي خوندي.براي بابايي فشفشه روشن كرديم، شمع روشن كرديم، كيك خورديم، شام هم در كنار هم چيپس و پنير خورديم خيلي خوشت اومده بود.         براي بابايي عزيز دلم همسر مهربانم مي دونم كه خيلي برامون زحمت مي كشي،و ما هم تورو خيلي اذيت مي كنيم ا...
25 شهريور 1392

شيرين زبونياي عسلم

صلوات به سبك آقا حسام ما:                                       الله مميي مميـــــــــــــــــــــــــــي از در خونه كه مي ريم بيرون ميگي: سم الله رحمن ههههههه رحيم. خدايا به اميد خودت به اميد مامان به اميد بابا. به خاله فاطي مي گه بگو به اميد عمو.به عمو رضا مي گه بگو به اميد عمو علي. البته من اينا رو يادت ندادم خودت تحليل كردي. خاله اعظم بهت مي گه بگو متين(پسر دايي حميد)گامبو مي گي متين گامبو نه امين(پسر عمو علي) گامبو. متين آقاست. و از اون...
25 شهريور 1392